رمان عشق میراکلس P3

رویا · 10:18 1400/11/08

از زبان ادرین:پلگ چرا لیدی باگ عاشقم نمیشه؟؟...پلگ:من چه میدونم ببین ادرین اگه یه بار دیگه درمورد عشق و عاشقی بگی میکشمتا...ادرین:برو بابا حوصله داری اصلا تو عشق مشق سرت میشه؟؟؟...پلگ:معلومه که سرم میشه...ادرین:پلگ تو تاحالا عاشق شدی؟؟...پلگ:معلومه که شدم..ادرین:حتما عاشق یه پنیر...پلگ:نخیرم من عاشق حپه قندم..ادرین:حپه قند؟؟؟..حپه قند دیگه کیه؟؟؟...پلگ:هیچی ولش کن من که همچین چیزی نگفتم...ادرین:تو داری دروغ میگی...بوممم...اوه پلگ فکر کنم یکی شرور شده پلگ کلاوز اوت

از زبان مرینت:داشتم با تیکی حرف میزدم که دیدم تو اخبار گفت گربه سیاه داره بایه شرور میجنگه....گفتم:تیکی اسپاس ان و تبدیل شدم....سلام کفشدوزدوزی...سلام پیشی...کت:چیه چرا تو فکری؟؟...لیدی باگ:هیچی بعدا بهت میگم..باشه هرچی تو بگی..لیدی:گفتم..گردونه خوش شانسی و چی بهم داد؟؟ یه شیشه عسل..کت:میخای شیرعسل بخوریم؟؟..لیدی:شاید گفتم پیشی تو هواسشو پرت کن..کت:باشه بانوی من...لیدی:رفتم و شیشه عسل رو تو چشم اون شروره شرور:وای چشمم وای چشمم داره میسوزه...لیدی:کت حالا وقتشه...کت:کتاکلیزم و دست بندشو نابود کردم...لیدی:پس از خنثی کردن شرارت اکوما...رفتم پیش پیشی و گفتم:

از زبان لیدی باگ یا مرینت:اومدم خونه و به خودم تبدیل شدم...تیکی:مرینت میشه دوتا ماکارون بهم بدی؟؟...مرینت:باشه اما برای چی دوتا؟؟...تیکی:بایه کسی قرار دارم...مرینت:ای شیطون تو هم عاشق شدی؟؟...تیکی:اممم..راستش. ا..ا..اره...مرینت:بیا اینم سه تا ماکارون...یکی هم اضافه برای تو راهت راستی با کی قرار داری؟؟...تیکی:نمیشه بهت بگم...مرینت:بگو دیگه...تیکی:با یه کوامی...مرینت:کوامی کی اونوقت؟؟...تیکی:راستش من عاشق کوامی گربه سیاه شده ام اونم عاشق من شده...مرینت:اسمش چیه؟؟...تیکی:اسمش جوراب بوگندوعه...مرینت:جوراب بو گندو؟؟...تیکی:راستش دروغ گفتم اسمش پلگه...مرینت:باشه برو

دوستان لطفا لایک کنید اگه دیدم لایک بالای ۴ تا شد ادامه میدم

اینبار هم پارتی که گذاشتم بلنده

لایک و کامنت فراموش نشه 😘😘🌸💗💗