عشق غیرتی من پارت3

nilofar zare · 18:29 1400/11/24

.

عشق غیرتی من 🌈پارت3

سابین:« مایکل پسر عمو اندرسون ۲۴ساله 

تام:« نینو پسر عمو الکساندر
مرینت:« خدا کنه یه درستش گیرن بیاد من رفتم تو اتاق

سابین:« متاسفم دخترم

مرینت:«اشکال نداره حالا کی میریم دیدن پدر بزرگ تکلیفمون روشن کنه

تام:« فردا شب

مرینت:«چیی فردا شب اهه.باش.
  
از زبان نویسنده خل چیزه گل 

مرینترفت داخل اتاقش وسایلش جمع کرد   در حال جمع کردن اهنگ غمگین گذاشته بود گریع میکرد وقتی کارش تموم شد چمدونش گذاشت بیرون بعدشم با گوشیش یه لباس خشگل سفارش داد برای   مهمونی بعدم  به همکاراش گفت فردا نمیتونه بیاد اجازه گرفت  بعد یه کم گریه کرد بعد هم خوابید 

مرینت:« صبح بلند شدم رفتم حموم 

موهام دوتا گوجه ای بستم یه هودی سیاه طرح اسکلت پوشیدم   یه ساپورت سیاه هم پوشیدم  یه رژ کالباسی هم زدم اماده رفتم با دوستام برای اخرین بار مجردی.زنگ الیا  انانسی  برلیان راشل  همشون داخل کافه الماس دعوت کردم

راشل:«سلاممم

برلیان:« سلام اسکلا 

2نظر تا بقیه پارت 😘
3،تا هم لایک 

لطفا نظر بدین 😘😘😘😘😘