زبان مرینت:داشتم به اون روزی فکر میکردم که نگهبان شدم همون روزی که سالگرد ازدواج شهردارو همسرش بود و شرورشدن کلویی ازدست دادن حافظه استاد فو بودن ادرین کنار کاگامی و... تیکی:مرینت... مرینت...مررررینت...مرینت:اااا...هاااا ترسیدم تیکی...تیکی:مرینت هواست کجاست؟؟..مرینت:یاد اونروز افتادم...تیکی:کدوم روز؟؟...مرینت:همون روزی که نگهبان شدم و ادرین کنارکاگامی بود...تیکی:اهاااا پس که اینطور داشتی به ادرین فکر میکردی...مرینت:تیکی من اگه به ادرین میگفتم که عاشقشم اینطوری نمیشد...تیکی:چه طوری؟؟؟....مرینت:همون که خودت دیدی...تیکی من بدبخت ترین ادم روی زمینم
درباره
سلام به این وب خوش اومدین
اینجا پر از رمان و عکسای میراکسیه
اگه میخوای نویسنده بشی در خواست بده
تا نویسنده بشی😍
آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوبترین مطالب
جنجالیترین مطالب
آرشیو
- اسفند 1400 2 پست
- بهمن 1400 22 پست
- دی 1400 10 پست
- آذر 1400 35 پست
نویسندگان
- کاربر بلاگیکس مدیر 12 پست
- ASAL نویسنده 2 13 پست
- Mahya نویسنده 5 2 پست
- کاربر بلاگیکس نویسنده 6 0 پست
- رویا نویسنده 7 8 پست
- همه نویسندگان پست