رمان عشق میراکلس P1
·
1400/11/06 16:44
· خواندن 1 دقیقه
زبان مرینت:داشتم به اون روزی فکر میکردم که نگهبان شدم همون روزی که سالگرد ازدواج شهردارو همسرش بود و شرورشدن کلویی ازدست دادن حافظه استاد فو بودن ادرین کنار کاگامی و... تیکی:مرینت... مرینت...مررررینت...مرینت:اااا...هاااا ترسیدم تیکی...تیکی:مرینت هواست کجاست؟؟..مرینت:یاد اونروز افتادم...تیکی:کدوم روز؟؟...مرینت:همون روزی که نگهبان شدم و ادرین کنارکاگامی بود...تیکی:اهاااا پس که اینطور داشتی به ادرین فکر میکردی...مرینت:تیکی من اگه به ادرین میگفتم که عاشقشم اینطوری نمیشد...تیکی:چه طوری؟؟؟....مرینت:همون که خودت دیدی...تیکی من بدبخت ترین ادم روی زمینم